پارت شصت و یکم

زمان ارسال : ۲۶۱ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه

زمانی که به خانه کاظم خان رسیدیم او را با چهره‌‌ای شاد جلوی در دیدیم که قصد رفتن به جایی داشت. حامد ایستاد و پرسید:
ـ بابا جایی داری می‌‌ری؟
کاظم خان دست روی شانه‌‌ی حامد نهاد و با لحنی شاد و پرانرژی جواب داد:
ـ مژده بده پسر!
چشمان حامد برق امیدوارانه‌‌ای زد و پرسید:
ـ چی شده؟
ـ شریکم پیدا شده!
من و حامد نگاه ناباورانه‌‌ای رد و بدل کردیم و همزمان پرسیدیم:

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    خوب که شریک زودپیداشدممنون 😘

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    دلم نمی‌خواست غربت و تنهایی مهسا رو به تصویر بکشم 😍🙏♥️

    ۶ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی راضیه جونم ❤️💋

    ۶ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    خواهش می‌کنم عزیزم 😍♥️

    ۶ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.